۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

یک آغاز



یک گلوله
یک صدا
یک نقطه
یک آغاز
سوت ممتدی است 
که می پیچد
در اتاق
می رود یک راست
تا سقف 
باران می شود 
خون بر سرم
می پاشد بر دیوار
یک جهان عجوزه 
از  خاطرات
شتک می کند فکر روی میز
دست کوتاه می شود
       از این تهی 
تهی بی معنی است دیگر
       در بر مرگ

۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

دست خط




در انتظار نامه‌ام 
کاغذی از تو 
دست خطی 
بامدادی را انتظار می‌کشم که پستچی 
نشانی از تو 
به تاریخ کوتاه من بیافزاید

من هنوز و همیشه منتظرم 
کاغذی از تو 
دست خطی 
واژه‌هایی را انتظار می‌کشم 
که لبخندی است پر از خاطره 
اشکی است بی‌هیچ تردیدی در ذهن 

نامه‌ای از تو 
روشنای از دست رفته‌ای است 
که شفق به ریه‌هایش فرو بلعیده با حرص

دست خطی 
کاغذی 
یک بار دیگر زیستنی بی‌تردید
بهانه من است
انتظار تا بامداد فردا

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

نازنین یعنی ایران


تمام این دو سال به شمارش روزهای زندان گذشت. آنان پشت میله‌ها و من پشت مرز‌ها.

نام‌ها، یاد‌ها، خاطره‌ها در سرم می‌چرخد. انگار تمام این دو سال وجب به وجب خاک آن سرزمین بلازده مین کاشتند. شاهد انفجار‌ها بودم؛ انفجارهایی که هنوز صدایش مغزم را در جمجمه می‌لرزاند. آنان اما میان مین‌ها می‌دویدند. اینجاست که واژه‌ها خجالت می‌کشند از قلم و قلم تردید می‌کند که در دستی چون دست من بچرخد.

نازنین خسروانی، روزنامه نگاری حرفه‌ای، توانا، بی‌ادعا و سرسخت به اوین بازگشت تا شش سال جوانی خود را فدیه کند به پای آرمان دموکراسی.

سرزمین من هزار ارزش اگر داشته باشد که دارد، وجود نازنین‌ها ارزشمندترش کرده است. نازنین و نازنین‌ها که زندانی باشند، ایران من زندانی است. بگویید شعار است، بگویید شعر است، بگویید قصه است. چه باک. من با همین شعار‌ها و شعر‌ها و قصه‌ها زنده‌ام. زنده‌ام اگرچه دور تا از یاد نبرم که همه هنرعاقلان به زندان افکندن بود و اعدام و شلاق. عاقلان برون و درون حاکمیت هر یک به نوبه خود زندانی کردند و پای چوبه دار بردند و شلاق زدند اما نازنین‌ها بی‌هیاهو بهای دفاع از انسان و آزادی‌اش را پرداختند.

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

سید همیشه خندان و امامزاده‌ای که شفا نمی‌دهد


نخستین بار نیست که سید محمد خاتمی بر سر زبان‌ها می‌افتد. اشتباه نکنید درباره خبرساز شدنش در خرداد ۷۶ حرف نمی‌زنم. درباره توانایی‌اش در شگفت زده ساختن جامعه می‌گویم. کمی به صفحه‌های گذشته تاریخی که در آن به سر می‌بریم بازگردیم. 

وقتی «فرزند فاضل انقلاب» در خرداد ۷۶ ظهور کرد نسل من هیچ‌شناختی از وی نداشت. ما نمی‌دانستیم خاتمی کیست؟. اما راه و نگاه این نامزد انتخابات ریاست جمهوری را با حاکمیت در تضاد می‌دیدیم. تضاد عمیق نبود اما وجود داشت. حمایت رهبری و جناح تندروی حاکمیت از ناطق نوری در محبوبیت خاتمی نقشی انکار ناشدنی داشت. 
«سردار سازندگی» و سیاست‌های تعدیل اقتصادی مردم را به ستوه آورده بود. رفسنجانی نماد ثروت بود و فلاحیان نماد جنایت. جنگ را پشت سر گذاشته بودیم و هشت سال خستگی بر پشت خاطره‌هایمان سنگینی می‌کرد. خاتمی از گفتگو می‌گفت در زمانه‌ای که یادمان داده بودند یک نفر سخن می‌گوید و جمعی گوش می‌کنند. خاتمی و گفتمان پیرامون او امید را به جامعه ایران بازگرداند. کتاب فروشی‌ها رونق گرفتند. رنگ به لباس مردم بازگشت. ترس در میان جوانان کاهش یافت. باغ مطبوعات شکوفه داد. فارغ از عربده‌های بد مستان لوس آنجلسی که نمی‌دیدند مردم چاره‌ای جز پیمودن گام به گام راهی دشوار در چارچوب جمهوری اسلامی برای رسیدن به حداقل‌ها ندارند مردم کار خود را کردند.

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

و پس از قتل ندا‌ها و سهراب‌های ایران

نخستین انتخابات پس از ریخته شدن خون ندا‌ها و سهراب‌های ایران به شرم آور‌ترین وجه ممکن برگزار شد. حکومت به مردم التماس کرد تا پای صندوق‌های رای حاضر شوند. پای احتمال حمله نظامی اسرائیل و نیروهای ناتو را به وسط کشید؛ تهدید کرد و رای مردم در شهرهای بزرگ را گدایی کرد. همه این‌ها یک طرف بماند.  رای سید محمد خاتمی و سید حسن خمینی طرف دیگر.  پیش از این جایی نوشته بودم از قرابت نوه خمینی با رفسنجانی. گفته بودم که سید حسن هم هاشمی شد.



با این وصف اما آنچه مهم است کلید خوردن و اجرایی شدن طرح تحریم گسترده انتخابات است. این فاز نخست موفقیت است و از این پس، اپوزیسیون می‌تواند از ظرفیت موجود -توان تحریم کنندگان انتخابات- در فازهای بعدی علیه حاکمیت سودجوید.